الان نشستم تو تراس رو زمین.هوا عالیه.یه باد اروم و خنک.دیشب اینقد ذهنم درگیر بود ک ساعت ۵ این حدوا خوابیدم.از اولش ک داشتم بخاطر اینکه ی داداش بزرگتر ندارم گریه میکردم.اصلا این روزا کمبود ی داداش بزرگتر یا حد اقل با یک سال تفاوت سنی خیلی رو خیلی احساس میکنم.دیشب داشتم با خودم میگفتم ی داداش بزرگترم ندارم ک مجبورش کنم بره کلاس موسیقی و گیتاریست شه و من مجبورش کنمبرام اهنگ مورد علاقه م بزنه و اونم با هزار تا شرط قبول کنه و بعد وقتی آهنگ تموم شد ســــاحــــــلـــــ ... :)
دنـــیـــا جـــایـــ قـــشـــنـــگـــیـــ مـــیـــشـــد اگـــر... :)
ناخُــــــدایـ مَنــ
داداش ,ک ,ی ,بزرگتر ,دیشب ,ندارم ,ی داداش ,داداش بزرگتر ,و گیتاریست ,موسیقی و ,کلاس موسیقی
درباره این سایت